خسته ام ...
خسته از نبودنت...
خسته از روزهایی که بی تو شب میشود...
و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند
و باز هم بگذرند...........بی تو..............
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند
می گفتی قاصدک ها گوش شنوا دارند غمهایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار
من اکنون صاحب دشتی قاصدکم...
اما مگرتو نمیدانستی قاصدک های خیس از اشک می میرند؟
C†?êmê§ |